تنهایی

من هنوز به این قیمتا عادت نکردم...

یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۲، 22:26

ی شلوار کتون ساده رو باید بخری 500 هزار تومن... ی جفت کفش چرم قیمتش شده یک میلون و پونصد هزار تومن... ی پیتزا رو میخوای بخری باید 200 300 هزار تومن پول بدی...

من هنوزم به این قیمتا عادت نکردم.. البته چون درآمدم کمه ولی خب کلا همه چیز خیلیییی خیلییی گرونه....

پ ن یک : جا داره عرض ادبی بکنیم خدمت تمامی مسئولین این نظام مقدس..

نویسنده: نظرات:

چی میشد اگه الان 700 میلون داشتم...

پنجشنبه سوم اسفند ۱۴۰۲، 18:37

اول از همه بزارین اینو شفاف سازی کنم که موجودیم الان نزدیک به صفر..

ولی اگه الان هفتصد میلون داشتم میتونستم ی زمین خیلی خووووووب بخرم.. که به احتمال زیاد میتونستم آیندمو تضمین کنم باهاش

حیف که اینقدر پول ندارم

حیف که هیچی پول ندارم

پ ن 1: بی پولی خر است..

پ ن 2: چی میشد یکی الان کامنت میزارشت که شماره کارتت رو بده می خوام برات 700 میلون بزنم؟؟؟

نویسنده: نظرات:

برای اینکه بقیه اذیتتون نکونن...

سه شنبه یکم اسفند ۱۴۰۲، 20:51

ی قانون ساده ک بهش رسیدم رو میخوام باهاتون به اشتراک بزارمو... برانکه بقیه اذیتتون نکنن و به خودشون اجازه ندن که ازتون سوء استفاده کنند، از اون آدمایی باشید که همه چیز و همه کس رو قضاوت می کنند... دقت کنید همه چیزززز.. همه کس.... کلا نظر بدید خیلییی... قضاوتشون کنید... مسخرشون کنید... و امثال همینا دیگه

برای مثال رفتید محل کار و ی بنده خدایی (ترجیحا داری شخصیت آرام) رو دیدید که لباسش زشته خیلی پررو و وقیحانه بهش بگید چقدر لباست زشته.. و کلی مثال دیگه که میتونم براتون بزنمم ولی حالشو ندارم بنویسمشون

پ ن 1: گور پدر اخلاقیات و این مزخرفات... تا ازتون نترسن و حساب نبرند، به خودشون اجازه میدن که ازتون سوء استفاده کنند..

پ ن 2: ی نکته ی دیگه ام که بهش رسیدم اینه که سعی کنید با صدای بلند حرف بزید.. حتی صحبت های معمولیتونم با صدای بلند باشهه..

پ ن 3: حوصلم سر رفته خیلی:)

نویسنده: نظرات:

نی نی سایت درمانی

جمعه سوم آذر ۱۴۰۲، 17:45

بعضی وقتا ک خیلی حس لوزر بودن بهم دست میده (در واقع بیشتر منو می کنه تا بخواد بهم دست بده) میرم نی نی سایت و مشکلات و بدبختیای بقیه رو میخونم تا این حسو پیدا کنم ک اوضام زیادم بد نیست..الان دارم تاپیکای ورشکستگیو میخونممم...

پ ن: این پست پاک نویسی ندارد..

پ ن دو: چرا دارد...‌‌... حس لوزر بودنم ب این معناست ک با توجه به هوش و استعدادی ک داشتم میتونستممم فوق العاده موفق بشممم ولی با انتخابای اشتباهم گند زدم (شما بخونید ریدم) ب زندگیم..

نویسنده: نظرات:

عدالت دقیقاااا یعنی مساوات

دوشنبه هفدهم مهر ۱۴۰۲، 20:25

لابد اینو شنیدید که عدالت به معنای مساوات نیست.. از همین تریبون ( چقدررر بلاگمو جدی گرفتممااا) میخوام اعلام کنم فااااک یووو ( منظورم به این جمله و طرفداران این جملس). به نظر من عدالت کاملااا یعنی مساوات..

همه باید به یک اندازه پول داشته باشن.. همه باید به یک اندازه خوشگل باشن.. همه باید با هم سالم باشند.. و هر چی که فکر میکنی باید همه به یک اندازه درش شریک باشند..

این چه وضع مزخرف و شتیههه واقعااا.. یکی داره تو بدبختی بی پولی زندگی میکنه یکی دیگه مثه سگگگ پول داره.. یکی اینقدررر خوشگله که آدم تو نگاه اول عاشقش میشهه یکی دیگم ی جوری زشته که همش مسخره میشههه... یکی دیگه هزار تا مریضی به جونش هستت یکی دیگمم اینقدرر سالمه که..

از همینجا جا داره ی تیکه ای هم به خدای متعال بندازم و بگم "این نظام احسن نیست"

پ ن یک: لطفااا در موردش فک کنید و سریع نگید مزخرفههه..

پ ن دو: من سوسیالیست نیستم..

نویسنده: نظرات:

بیاید از تحقیر شدن هامون بگیم..

یکشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۲، 19:44

بلاگفا برا من جذابه.. جذاب تر از خیلی از جاهای دیگه.. حتی جذاب تر از توئیتر ( الان اسمش شده ایکس ولی من هنوز توئیتر صداش میزنم).. و دلیلشم اینه که آدما تو بلاگفا صادق ترند.. از رنج هاشون میگن.. از خوشی هاشون میگن..

حالا همه اینا رو گفتم که خرتون کنم (شما بخونید تشویقتون کنم ) بیاید از تجربه ی تحقیر شدن هاتون بنویسید..

پ ن: من خیلی از تحقیر شدن حالم بد میشههه.. به خصوص اون قسمتش که بقیم هستن و دارن نگاه میکنن.. مثلا رفتی تو اداره و یک کارمند اداره باهات خیلی بد حرف میزنه بعد بقیه هم توجهشون جلب میشه.. اون لحظه من خیس عرق میشم با اینکه حتی من مقصر نیستم ولی خبب اینجوریم دیگه.. ( در این قسمت این حس که من چقدر موجود دوست داشتنی هستم باید بهتون منتقل بشه.. اگه این حس منتقل نشد دوباره بخونید)

نویسنده: نظرات:

خوشحالممم..

چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۲، 19:51

8 تا نظر داشتم. و مثه سگگگگگ خوشحالم...

اینکه بخوام ازتون تشکر کنم خب خیلیییی خز شده به نظرم، ولی میتونم ی لطفی در حقتون کنم و بهتون فحش "ک" دار ندم... (بابت این اقدام فداکارانمم نیاز به تشکر نیست. هعییی ی همچین موجود فدارکاریم من..)

پ ن 1: ی سری از نظرات بود که وب سایتشونوم نوشته بودن و خب بهشون سر زدم ولی راستش خجالت کشیدم که چیزی بنویسم (بمیرم واسه خودم که اینقدر پسر خجالتی هستمممم) به علاوه اینکه ی حس خاله بازی بهم دست میده که مثلا چون تو برام کامنت گذاشتی منم بیام برات کامنت بزارم.. ی حس چرتی داره دیگه خداییش مگه ن؟

پ ن 2: در پاک نویس قبل اشاره کردم که پسرم. بلکه مردی شدم برا خودم دیگه..

نویسنده: نظرات:

چرا کسی برام کامنت نذاشته..

چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۲، 13:30

وقتی امروز (منظورم همین چند دقیقه پیشه) اومدم بلاگفا و داشتم نام کاربری و رمز عبورمو وارد میکردم انتظار داشتم که وقتی وارد پنلم میشم ببینم کسی یا کسانی برام کامنت گذاشتن.(بزارید از همین جا اعلام کنم این حرفا که مثلا ت نباید نظر دادن بقیه برات مهم باشن و اعتماد به نفس از درون میادا و مهم خودتی و .... مزخرفی بیش نیست) ولی خلاصه که انتظار کامنت داشتم ولی خبب کسی برام کامنتی قرار نداده است و به قول اهالی بلاد کفرد، ایت میکس می سَد ( حالشو ندارم آلت و شیفتو بگیرم و بعد تازه کلی دقت کنم که رایتینگشو درست نوشتم یا نه و حتی شاید مجبور بشم برم توی گوگل ترنسلیت چک کنم و... )

پ ن 1: حالا که اینو نوشتم نمیخواد بیاین برام کامنت بزارید که بهتون فحش های ک دار میدم.. چون خوشم نمیاد که کسی دلش به حالم بسوزه.

پ ن 2: حالا که اینو نوشتم برام کامنت بزارید چون خوشحال میشم..

پ ن 3: هیچ تناقضی بین پاک نویس یک و دو وجود نداره. با من بحثم نکن..

نویسنده: نظرات:

شاید آنارشیسم اونقدر ها هم بد نیست...

جمعه دهم شهریور ۱۴۰۲، 11:41

زیاد حوصله ی توضیح دادنشو ندارمم. راستش اگه راهی بود که بتونید فقط با خوندن موضوع متوجه منظورم بشید اصلا چیزی نمینوشتم و به نوشتن موضوع اکتفا میکردم. شایدم الان که اول نوشتمه و هنوز دستم به نوشتن گرم نشده دارم اینا میگم و در ادامه وقتی دستم گرم شد نظرم تغییر کنه و بگم چه خوب شد که نوشتممم.. به هر حال بزارید شروع کنم..

خلاصه ی حرفه من اینه که چرا ی عده باید بیان برای ما تصمیم بگیرن؟ چرا هرچی اونا بگن ما باید بگیم چشم؟ تازه اوضاع فاجعه تر از این حرفاس اونا از پولی که متعلق به ماست استفاده میکنن.. بالاترین حقوق رو میگیرن اونم از پولی که متعلق به ماست... بعد تازه با ما ها بدرفتاریم میکنن.. و خودشونو بالاتر از ما میدونن...لابد حتما توی ادارات دولتی یا حتی محیطای نظامی رفتین و دیدین که چجوری با ما رفتار میکنن.. برا خودشون بادیگار دارند.. یعنی ی نفر از ما باید بیاد محافظ اونا باشه و احیانا اگه کسی خواست به سمتشون شلیک کنه باید خودشو سپر کنه تا گلوله به اون بخوره و نه به اون مسئول محترم.. در قبال ما هیچگونه پاسخگویی هم ندارن..

یعنی ببین به ما حکومت میکنن.. هر تصمیمی دوست دارن برای ما میگیرن (اسمشو میزارن قانون).. از پولی که متعلق به ماست استفاده کنید.. بعد تازه هر جوری که دوست دارن هم باهامون رفتار میکنن( منظورم مثه شت رفتار کردنه)... اگرم اعتراض کنی که خب خودتون میدونید و دیدید چجوری باهامون رفتار میکنن...

تمام توجیهشونم اینه که اگه ما نباشیم جامعه تبدیل به جنگل میشه... یکی نیست بگه خود شمایید که جامعه رو تبدیل به جنگل کردید.. البته جنگلی که دوس دارید خودتون توش شیر باشید..( پشماممم چقدر خفن گفتمااااا)

پ ن 1: منظورم فقط کشور خودمون نیست دارم راجبه تمام دنیا حرف میزنم.. ولی خب کشور ما فاجعه بار تره

پ ن 2: منظورم از اونا یعنی رده های مسئول و تصمیم گیر و منظورم از ما یعنی بقیه ی آدمایی که به هر نحوی مجبور به اطاعت کردنن

پ ن 3: هشتگ سایکوپت نباشیم

نویسنده: نظرات:

حس الانم..

یکشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۲، 19:53

حالم از خودم بهم میخوره..

همین..

نویسنده: نظرات:
صفحه بعد
© تنهایی